" الیور گلد اسمیت " پسر واعظ فقیری بود که در سال 1700 در ایرلند به دنیا آمد.
در زمان رشدش دانش آموز خوبی نبود. مدیر مدرسه به او عنوان " خرفت احمق " داده بود.
تحصیلات وی به دانشگاه هم رسید ولی ضعیف ترین دانشجوی کلاسشان بود. او
مطمئن نبود چه کاری می خواهد انجام دهد. ابتدا سعی کرد یک واعظ شود، اما
این کار برایش مناسب نبود و هیچگاه به این کار علاقمند نشد. سپس سعی کرد
وکیل شود که در این کار هم شکست خورد.
بعد از آن به کار پزشکی پرداخت اما او یک پزشک بی تفاوت بود و شغلش هیچ
هیجانی برایش نداشت. وی فقط قادر بود در هر کاری به طور موقت مشغول شود.
" گلد اسمیت " در فقر و بدبختی زندگی می کرد و اغلب بیمار بود و حتی یک بار مجبور شد برای تهیه غذا لباس هایش را گرو بگذارد.
به نظر می رسید او هیچ گاه راهش را پیدا نخواهد کرد، اما وی فهمید استعداد و علاقه ای به نوشتن و ترجمه کردن، دارد.
ابتدا به عنوان نویسنده و ویراستار در مطبوعات مشغول به کار شد، اما کم کم
شروع به نوشتن در مورد مطالبی کرد که مورد علاقه اش بود. وی شهرتش را با
نوشتن کتاب " کشیش ویک فیلد " و کتاب شعری به نام " دهکده ی متروک " و
نمایشنامه ی" او سر فرود آورد تا پیروز شود " به دست آورد.
شکست بخش مولد موفقیت است.
راه را برایتان هموار می کند و دیگر نیازی نیست آن را دوباره طی کنید.
کوهستانی است که نیازی به صعود دوباره ندارد. دره ای است که لازم نیست
دوباره از آن عبور کنید. زمانی که دارید اشتباه می کنید، شاید چیزی مانند "
بوسه ی مسیح " را احساس نکنید و یا معجزات مادر ترزا برای هدایت بسوی خدا
را نداشته باشید اما اگر نگرشی صحیح داشته باشید، اشتباهاتتان می تواند شما
را به سوی کاری که باید انجام دهید، سوق دهد.
مراقب افکارت باش که آنها به گفتار تبديل مي شوند
مراقب گفتارت باش که آنها به کردار تبديل مي شوند مراقب کردارت باش که آنها به عادت تبديل مي شوند مراقب عادتت باش که آنها به شخصيت تبديل مي شوند مراقب شخصيتت باش که آنها به سرنوشت تبديل مي شود