به خوش باشید امتیاز دهید با تشکر از حمایت شما
پیرمرد
ثروتمندی به سختی بیمار بود و با وجودی که چندین پسر و دختر بزرگ و بالغ
داشت اما هیچکدام سراغی از پدر و مادر پیر خود نمیگرفتند و هر کدام مشغول
زندگی خود بودند. این مرد ثروتمند باغبان جوانی داشت که خود را دلسوز و
غمخوار زن و شوهر پیر معرفی و از آنها مراقبت میکرد. اما در عین حال دایم
بر سر آنها منت میگذاشت و در مورد بیوفایی فرزندان پیرمرد بدگویی میکرد و
خودش را بهترین و دلسوزترین دوست و یاور میدانست. کمکم حال پیرمرد دگرگون
شد و باغبان جوان ترسید که زحماتش هدر رود به همین خاطر دایم به پیرمرد
فشار میآورد که بابت زحماتش بخشی از باغ و طویله را به نام او کند. اما
پیرمرد که ارث و میراث خود را متعلق به فرزندانش میدانست از این کار طفره
میرفت و در نتیجه اهانت و بدگویی و فشار روانی باغبان جوان بر او و زن پیرش
شدت میگرفت. سرانجام خبر رسید که مادر باغبان جوان هم دچار بیماری شده و
به مراقبت نیاز دارد. باغبان جوان که حرص تصاحب طویله و باغ، او را دیوانه
کرده بود نسبت به بیماری مادرش بیاعتنایی میکرد و میگفت که حال و حوصله
رسیدگی به او را ندارد و باید بقیه بچهها از او نگهداری کنند. مادر باغبان
چون زن فقیری بود کسی دور و برش نمیرفت و به همین خاطر شیوانا و شاگردان به
او کمک میرساندند تا بهبود یابد.
یک روز
پیرمرد ثروتمند با واسطه از شیوانا برای دفع مزاحمت باغبان جوان کمک خواست.
شیوانا به بالین پیرمرد رفت و متوجه شد به خاطر فشار روانی باغبان، به شدت
تحلیل رفته است. شیوانا کمی حرفهای پیرمرد را شنید و سپس به باغبان گفت:
"تو نزدیک شش ماه از این زن و مرد پیر مراقبت کردی و در عین حال از سفره
همین آدمها تغذیه میکردی. اگر این مرد و زن پیر شخصی را برای مراقبت از
خودشان استخدام میکردند حقوق آن شخص مقدار مشخصی میشد و بدون اینکه از
زخمزبانهای آن شخص بابت بدگویی فرزندانشان عذاب بکشند میتوانستند از
مراقبتهای یک فرد مناسب بهره ببرند. سپس شیوانا چند سکه از پیرمرد گرفت و
به باغبان جوان داد و گفت: "این سکهها بابت زحمت شش ماهه تو. بنابراین دیگر
حسابی با این خانواده نداری. قیمت طویله و باغ هم چند صد برابر زحمت توست و
دلیلی ندارد که این مرد آنها را به خاطر نفرتی که تو در دلش کاشتی به تو
بدهد."
باغبان
جوان با ناراحتی از جا برخاست و گفت: "این درست نیست! بچههای این مرد و زن
خیلی بیوفا و پست هستند. آنها پدر و مادر خودشان را به حال خود رها کردهاند
و پی زندگی خودشان رفتهاند و این من بودم که خودم را خوار و حقیر کردم و
شش ماه از آنها مراقبت کردم. پس من از فرزندان آنها برایشان دلسوزترم و
نسبت به داشتن طویله و باغ برحقترم!"
شیوانا
لبخندی زد و گفت: "وقتی قرار باشد محبت و دلسوزی را با پول محک بزنی باید
در نظر داشته باشی که ممکن است طرف مقابلت اهل حساب و کتاب باشد و قیمت
محبت را صفر بگیرد و فقط بهای کار تو را حساب کند. در مورد نظری که در مورد
فرزندان این شخص داری بهتر است سکوت کنی و وقتی خودشان همگی اینجا جمع
شدند با شهامت مقابل خودشان بگویی تا جوابت را بدهند نه اینکه پشت سرشان
بدگویی کنی و مقابل چشمان پدر و مادر بد فرزندان را بگویی. در ضمن شخصی
اجازه دارد در مورد عیب دیگران نظر دهد که خودش این عیب و اشکال را نداشته
باشد. همین الان مادر پیر تو به شدت بیمار شده و نیازمند همراهی و مراقبت
فرزند دلسوزش است. تو دیگر نگران این مرد و زن پیر و فرزندان بیوفا و طویله
نباش. اینها شخصی را برای این کار استخدام خواهند کرد. سکههایت را که
گرفتی نزد مادرت برو و از او مراقبت کن. با بقیه پولها هم طویلهای کوچک
برای خودت دست و پا کن و بیجهت چشم طمع به طویله و باغ این خانواده نداشته
باش که آنها وقتی محبت پدر و مادری والدین خود را فراموش میکنند و پی کار
خود میروند صد مرتبه بدتر محبت منتدار و هدفدار تو در قبال پدر و مادرشان
را نیز به فراموشی میسپارند."