به خوش باشید امتیاز دهید با تشکر از حمایت شما
در دهكده مجاور مدرسه شيوانا زن و مرد فقيري بودند كه يك پسر كوچك بيشتر
نداشتند. به خاطر بيماري و فقر زن و مرد به فاصله كمي از دنيا رفتند و پسر
كوچكشان را با يك جفت گوسفند
نر و ماده تنها گذاشتند. پسر كوچك نمي توانست شكم خود را سير كند به همين
خاطر گوسفندانش را برداشت و نزد شيوانا آمد. شيوانا در يكي از غرفه هاي
مدرسه براي پسرك جايي
درست كرد و محلي نيز براي گوسفندانش در اختيار او گذاشت. اهالي دهكده
شيوانا اين پسر بچه فقير را جدي نمي گرفتند و اغلب او را مسخره مي كردند و
بعضي از كودكان به او سنگ
مي زدند. اما شيوانا با اين كودك بسيار مودب بود و با نام " دست نايافتني
كوچك" او را صدا مي كرد. لقب " دست نايافتني" براي كودك فقير براي شاگردان
مدرسه سنگين و بي معنا جلوه
مي كرد. آنها بارها سعي كردند اين عنوان را در غياب شيوانا مسخره كنند. اما
به محض اينكه سر و كله شيوانا پيدا مي شد هيچ كس جرات نزديك شدن به دست
نايافتني را پيدا نمي كرد.
سال ها گذشت. دست نايافتني كوچك بزرك شد و براي ادامه تحصيلات علمي به
پايتخت رفت. سال ها از اين واقعه گذشت و روزي خبر دادند كه صنعت گري بزرگ
كه تخصص خاص در درگاه
امپراطور دارد،وارد دهكده شيوانا شده و سراغ استاد شيوانا را مي گيرد. يك
گروه محافظ صنعت گر را همراهي مي كردند و مردم دهكده با احترام در مسير راه
او تا مدرسه ايستاده بودند.
صنعت گر وقتي به مدرسه رسيد و شيوانا را ديد بلافاصله با فروتني مقابل او
روي زمين نشست و به او تعظيم نمود. شيوانا تبسمي كرد و دستانش را روي شانه
صنعت گر گذاشت و خطاب
به شاگردانش گفت: اين جوان قبلاً نامش دست نايافتني كوچك بود. اما از امروز
به بعد من به او مي گويم دست نايافتني بزرگ! او با تلاش و پشتكار خود نشان
داد كه دست نايافتني شدن
حتي اگر تدريجي باشد باز هم شدني است