[font=Tahoma, sans-serif]در اتاقم مشغول مطالعه بودم که برادر خردسالم وارد شد و گفت:"داداش! می شه یکی دو تا کتاب بهم بدی؟"گفتم:هر کدوم از کتابها را که به دردت می خوره بردار. رفت جلوی کتابخانه و یکی دو تا کتاب به نسبت قطور را برداشت؛اما این کتاب ها به سن و سالش نمی خورد؛تشکر کرد و بیرون رفت.می دانستم که به دردش نمی خورد و آنها را بر می گرداند.چند دقیقه بعد، بلند شدم و بااشتیاق،دو سه کتاب را که به سنش می خورد جدا کردم و برایش بردم.توی اتاقش نبود.توی آشپز خانه بود.فکر می کنید چه کار می کرد؟کتاب ها را گذاشته روی صندلی؛ رفته بود روی کتابها تا دستش به ظرف شکلات برسد.
خـودم را آمـاده میکـنم بـرای رقـص
بـاید در جشـن آشنـایـی تو و عشـق جدیـدت
سنگـــ تمـام بگذارم
یکشنبه 10 اردیبهشت 1391 - 02:36
تشکر شده:
تشکر شده:
1 کاربر از mahshad به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند:
m_star &