به خوش باشید امتیاز دهید با تشکر از حمایت شما
""زیباترین هدیه"" ریسمانی از انسان های کوچک در پیشگاهش صف بسته بودند.... همهمه ای وصف ناپذیر بود صدای پچ پچ ها در فضا گوشخراش مینمود من هم در صف بودم...نفر پنجم بودم.... صداها یک ان بلند شد...همه میگفتند: شروع شد...شروع شد... کاسه ها را در دست گرفته بودیم تا تقدیرمان را در ان بیاندازند میگویند عدلانه تقسیم میکنند تقدیر را!!! نفر اول جلو رفت ...از بالا خوشبختی را در کاسه اش انداخت.... خوشحال کاسه به دست از صف خارج شد...نگاه ها به دنبالش بود... نفر بعد ...سعادت را ازبالا درون کاسه اش انداخت...چهره اش راضی بود... نفر سوم...بدبختی را پیشکش کرد...صدای نچ نچ ها در فضا پیچید.... نفر چهارم...مال دنیا را درون کاسه اش انداخت... صدای اه ها بلند شد....همه به هم میگفتند...خوش به حالش.... نوبت به من رسید..تنم میلرزید...... تمام عزمم را جمع کردم و گفتم : زیباترین هدیه را به من بده! قلب شیشه ای زیبایی را نشانم داد...خنده تمام وجودم را گرفت... قلب را از بالا درون کاسه ام انداخت.... درون کاسه را نگاه کردم.... قلب شیشه ای...شکسته بود.........
""زیباترین هدیه""
ریسمانی از انسان های کوچک در پیشگاهش صف بسته بودند....
همهمه ای وصف ناپذیر بود
صدای پچ پچ ها در فضا گوشخراش مینمود
من هم در صف بودم...نفر پنجم بودم....
صداها یک ان بلند شد...همه میگفتند: شروع شد...شروع شد...
کاسه ها را در دست گرفته بودیم تا تقدیرمان را در ان بیاندازند
میگویند عدلانه تقسیم میکنند تقدیر را!!!
نفر اول جلو رفت ...از بالا خوشبختی را در کاسه اش انداخت....
خوشحال کاسه به دست از صف خارج شد...نگاه ها به دنبالش بود...
نفر بعد ...سعادت را ازبالا درون کاسه اش انداخت...چهره اش راضی بود...
نفر سوم...بدبختی را پیشکش کرد...صدای نچ نچ ها در فضا پیچید....
نفر چهارم...مال دنیا را درون کاسه اش انداخت...
صدای اه ها بلند شد....همه به هم میگفتند...خوش به حالش....
نوبت به من رسید..تنم میلرزید......
تمام عزمم را جمع کردم و گفتم : زیباترین هدیه را به من بده!
قلب شیشه ای زیبایی را نشانم داد...خنده تمام وجودم را گرفت...
قلب را از بالا درون کاسه ام انداخت....
درون کاسه را نگاه کردم....
قلب شیشه ای...شکسته بود.........